شماره ٢٢٣: نامم به زبان بردن، گيرم که نمي شايد

نامم به زبان بردن، گيرم که نمي شايد
در نامه اگر باشد، سهوالقلمي شايد
نظاره آن منظر، صاحب نظري بايد
سرگشته اين سودا، ثابت قدمي شايد
بر آب زند هر دم، اين ديده نمناکم
نقش تو و جز نقشت، در ديده نمي شايد
چون با سر زلف توست، کار من شوريده
کار من اگر دارد، پيچي و خمي شايد
با ما نظري مي کن، گه گاه که سلطان را
درباره درويشان، کردن کرمي شايد
چون گشت علم سلمان، در عشق ميندازش
در خيلت اگر باشد، ما را قلمي شايد