شماره ٢١٥: دل ز وصل او نشان بي نشاني مي دهد

دل ز وصل او نشان بي نشاني مي دهد
جان به ديدارش اميد آن جهاني مي دهد
جوهر فر دهانش طالب ديدار را
برزبان جان جواب «لن تراني » مي دهد
جز سرشک لاله رنگم در نمي آيد به چشم
کو نشاني زان عذار ارغواني مي دهد
ديده بر راه صبا دارم که از خاک رهش
مي رسد وز گرد راهم ارمغاني مي دهد
زندگي از باد مي يابم که او در کوي دوست
مي شود بيمار و ز آنجا زندگاني مي دهد
نرگسش در عين مستي دم به دم چشم مرا
ساغري از خون لبالب، دوستگاني مي دهد
زخم شمشير تو راميرم که در هر ضربتي
جان سلمان را حيات جاوداني مي دهد