باد صبا به باغ به بوي تو مي رود
در گلستان حکايت روي تو مي رود
چونت خرم بجان که به بازار عاشقي
هر دو جهان به يک سر موي تو مي رود
با باد بوي توست دل ناتوان من
گر مي رود به باد، به بوي تو مي رود
ز آن آمدم که بر سر کوي تو سر نهم
مقبل کسي که در سر کوي تو مي رود
بامي از آن خوش است سر عارفان که مي
در کاسه هاي سر زسبوي تو مي رود
جوري که رفت و مي رود امروز در جهان
از چشم مست عربده جوي تو مي رود
مشکين دلم از آنکه مرادم به دم سخن
در طره هاي غاليه بوي تو مي رود
از جوي ديده خون جگر بيش از اين مريز
سلمان که آب بحر ز جوي تو مي رود