جان شيرين گر قبول چون تو جاناني بود
کي بجاني باز ماند، هر که را جاني بود؟
آب چشم و جان شيرين را کجا دارد دريغ
هر که او را چون خيال دوست مهماني بود؟
از خيال غمزه غماز کافر کيش او
هر زماني بر دل من تيرباراني بود
نامسلمان چشم ترکت را نمي دانم چه بود؟
زانکه دايم در پي خون مسلماني بود
با خيال روي و مويش عشق بازد روز و شب
هر کجا با بنده ماهي در شبستاني بود
با ملامت يار شو، گو از سلامت دور باش
هر که او در عاشقي، خواهد که سلماني بود