دوشم آن گلچهره در آغوش بود
حبذا وقتي که ما را دوش بود
لب به لب، رخسار بر رخسار بد
رو به رو، آغوش بر آغوش بود
هر چه آن جز باده بد، مکروه گشت
آنچه غير از دوست بد، فرموش بود
از مي لعل لبش تا صبحدم
بانگ «هاياهاي و نوشانوش » بود
از نشاط جرعه پيمان ما
عقل و جان سرمست و دل مدهوش بود
از خروش ما فلک بد در خروش
تا خروس صبحدم خاموش بود
زهره و خورشيد را از رشک ما
بر فلک خون جگر بر جوش بود
صبح ناگه از سر ما برگرفت
پرده شب را که آن سرپوش بود
عزم رفتن کرد حالي دلبرم
آن هم از بد گفتن بد گوش بود
ريخت سلمان در پيش، از ديدگان
گوهري کز لطف او، در گوش بود