شماره ١٩٩: خيال زلف تو چشمم به خواب مي بيند

خيال زلف تو چشمم به خواب مي بيند
دلم ز شمع جمال تو تاب مي بيند
کسي که چشمه آب حيات لعل تو ديد
برون از آن همه عالم سراب مي بيند
به غير عشق تو در ديده هر چه مي آيد
نظر معاينه نقشش بر آب مي بيند
نديم چشمم از آن است چشم مخمورت
که در زجاجي چشمم شراب مي بيند
خيالش از دل و چشمم نمي رود بيرون
کجا رود که شراب و کباب مي بيند
دلا مگرد به عهدش قوي که عهد حبيب
خرد ضعيف چو عهد حباب مي بيند
نهاد دل، همگي بر وفاي او سلمان
نهاد خويش از آن رو خراب مي بيند