شماره ١٩٨: اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند

اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند
رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند
سخن پير مغان است که در دير کسي
که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند
خارج از هر دو جهان است خرابات آنجا
تا مجرد نشوي از دو جهان ره ندهند
اهل معني همه بي نام و نشانند نخست
تا نپرسندت ازين نام و نشان ره ندهند
ادب آنست که هر دل که بود منزل يار
هيچ انديشه اغيار بدان ره ندهند
راز وحدت شنو از ناله مستان که چوني
قصه گويند و سخن را به زبان ره ندهند
راه سلمان به خرابات ندادند چه شد؟
همه کس را به خرابات مغان ره ندهند