شماره ١٩٤: با سر زلفش دلم، پيوند جاني مي کند

با سر زلفش دلم، پيوند جاني مي کند
با خيالش خاطرم، عيش نهاني مي کند
در هر آن مجلس که دارد چشم مستش قصد جان
جان اگر خوش بر نمي آيد، گراني مي کند
زنده اي کو مرده اي را ديد زيبا صورتي است
راستي در صورت خوش زندگاني مي کند
جان فداي بوي آن آهوي چين کز سنبلش
بوستان هر نوبهاري بوستاني مي کند!
گر شکايت مي کند جان من از چشمت، مرنج
خسته اي نالش ز عين ناتواني مي کند
مي خورم جام غمي هر دم به شادي رخت
خرم آن کس کو بدين غم شادماني مي کند!
جان سلمان از نشاط عارض جانان مدام
تازه عيشي از شراب ارغواني مي کند