شماره ١٩٢: سنبلت را تا صبا بر گل مشوش مي کند

سنبلت را تا صبا بر گل مشوش مي کند
هر خم زلفت مرا نعلي در آتش مي کند
باد در وقت سحر مي آورد بويت به من
باد وقتش خوش! که او وقت مرا خوش مي کند
لعل جانبخش لبت دلهاي مسکينان به لطف
جمع مي دارد، ولي زلفت مشوش مي کند
ديده تر دامنم تا مي زند نقشت بر آب
خاک کويت را بخون هر شب منقش مي کند
توبه و زهد ريايي نيست کار عاشقان
ساقيا مي، کين فضولي عقل سرکش مي کند
زان شراب ناب بي غش ده که اندر صومعه
صوفي صافي براي جرعه اي غش مي کند
نام و ننگ و صبر و هوش و عقل و دينم شد حجاب
ترک من باز آر که سلمان ترک هر شش مي کند