شماره ١٨٥: چشم مخمور تو مستان را به هم بر مي زند

چشم مخمور تو مستان را به هم بر مي زند
شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در مي زند
دل همي نالد چو چنگ عشق تيز آهنگ او
در دل عشاق هر دم راه ديگر مي زند
چشم عيارت به قصد خون خلقي، دم به دم
تيغ هاي تير مژگان را به هم بر مي زند
گوهر کان از کجا يايد دل من چون مدام
قفل ياقوت لبت بر درج گوهر مي زند