شماره ١٨٤: در خرابات مرا دوش به دوش آوردند

در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
بيخودم بر در آن باده فروش آوردند
شهسواري که نيامد به همه کون فرود
بر در خانه خمار فروش آوردند
دوش بر دوش فلک مي زنم امروز که دوش
مستم از کوي خرابات به دوش آوردند
مطربان زير لب از پرده سرايي، باني
تا چه گفتند؟ که ني را به خروش آوردند
ساقيان داروي بيهوشي مي در دادند
دل بيهوش مرا باز به هوش آوردند
شاهدان اين همه دلهاي پريشان را جمع
به تماشاي گل غاليه پوش آوردند
عشوه دادند فريب و دل و دين را ستدند
هوش بردند و نکات و ني و نوش آوردند
چشم و ابروي تو از گوشه خود سلمان را
در خرابات کشان از بن گوش آوردند