شماره ١٧٨: سلام حال بيماران رسانيدن صبا داند

سلام حال بيماران رسانيدن صبا داند
ولي او نيز بيمارست و مي ترسم که نتواند
صبا شوريده سوداي زلف اوست مي ترسم
که گستاخي کند ناگه بران در، حلقه جنباند
هوس دارم که در پيچم ميان نامه اش خود را
چه مي پيچم درين سودا مرا چون او نمي خواند
اگر صدباره گرداند به سر چون خامه کاتب را
محال است اين که تا باشد سراز خطش بپيچاند
سخن در شرح هجرانش، چه رانم کاندران ميدان؟
قلم کو مي رود چون آب، بر جا خشک مي ماند
به مشتاقان خود وقتي که لطفش نامه فرمايد
چه باشد نام درويشي اگر در نامه گنجاند
نهاده چشم بر راه است سلمان تا کجا گردي
ز راهش خيزد از گرد رهش برديده بنشاند؟