شماره ١٧٧: گل که خوش طلعت و خوشبو آمد

گل که خوش طلعت و خوشبو آمد
عاشق روت به صد رو آمد
کاسه اي داشت سرم را عشقت
سر شوريده به زانو آمد
نيست از هيچ طرف راه گريز
تيرباران ز همه سو آمد
حال اين چشم ضعيفم مي گفت
قلمم، در قلمم مو آمد
سرکشي کرد و نشد با ما راست
آن سهي سرو که دلجو آمد
راز مشک سر زلفت در دل
مي نهفتم ز سخن بو آمد
سرو بالاي تو مي جست در آب
چشم سلمان که بلا جو آمد