شماره ١٦٦: يار به زنجير زلف، باز مرا مي کشد

يار به زنجير زلف، باز مرا مي کشد
در پي او مي روم، تا به کجا مي کشد
نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست
گر قلمي مي کشد، بر سر ما مي کشد
هر چه زنيک و بدست، چون همه در دست اوست
بر من مسکين چرا، خط خطا مي کشد؟
بار تو من مي کشم، جور تو من مي برم
پرده ز رويت چرا، باد صبا مي کشد؟
خادمه حسن توست، شمسه گردون که اوست
مي رود و بر زمين، عطف قبا مي کشد
حسن تو بين کز بزم، دل به چه رو مي برد!
وين دل مسکين نگر کز تو چها مي کشد!
بار غمت غير من، کس نتواند کشيد
بر دل سلمان بنه، آن همه تا مي کشد