شماره ١٦٤: مرا هواي تو از سر بدر نخواهد شد

مرا هواي تو از سر بدر نخواهد شد
شمايل تو ز پيش نظر نخواهد شد
اگر سرم برود گو برو مراد از سر
هواي توست مرا آن ز سر نخواهد شد
دلم به کوي تو رفت و مقيم شد آنجا
وزان مقام به جايي دگر نخواهد شد
سرم برفت به سوداي وصل و مي دانم
که اين معامله با او به سر نخواهد شد
قيامت است قيامت ملامت واعظ
اگر چه در دل من کارگر نخواهد شد
چنان ز چشم تو در خواب مستيم که مرا
ز خواب خوش به قيامت خبر نخواهد شد
به نوک غمزه چون نيشتر بخواهي ريخت
هزار خون که سر نيش تر نخواهد شد
خدنگ غمزه ات از جان اگر چه مي گذرد
وليکن از دل سلمان بدر نخواهد شد