شماره ١٦٢: شبهاي فراقت را، آخر سحري باشد

شبهاي فراقت را، آخر سحري باشد
وين ناله شبها را، روزي اثري باشد
از ديده اگر آبي خواهيم به صد گريه
آبي ندهد ما را، کان بيجگري باشد
ما بي خبريم از دل، اي باد گذاري کن!
بر خاک درش باشد کانجا خبري باشد
داني که کرا زيبد، چون زلف تو سودايت
آن را که به هر مويي، چون دوش سري باشد
تنها نه منم عاشق، کز خاک سر کويت
هر گرد که برخيزد، صاحب نظري باشد
من خاکت از آن گشتم امروز که بعد از من
هر ذره اي از خاکم، کحل بصري باشد
مشتاق حرم را گو: شو محرم ميخانه!
باشد که ازين خانه، در کعبه دري باشد
چون زلف به بالايت، سلمان سر و جان ريزد
گر يک سر مو جان را، پيشت خطري باشد