مرا که چون تو پري چهره دلبري باشد
چگونه راي و تمناي ديگري باشد
نه در حديقه خوبي بود چنين سروي
نه در سپهر نکويي چو تو خوري باشد
نه ممکن است نبات خطت بر آن دال است
که خوشتر از لب لعل تو شکري باشد
خيال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب يا خوري باشد
به خاک پات که در خاک پايت اندازم
چو گيسوي تو به هر مويم ار سري باشد
ز عشق آن لب همچون ميم، مدام از اشک
زجاج ديده پر از باده ساغري باشد
به حسن تو که وفا پيشه کن، جفا بگذار
وفا مقارن حسن ار چه کمتري باشد
ببين که پاکتر از اشک من بود سيمي؟
مو يا به سکه رخسار من زري باشد
بيا ببخش بر احوال زاري سلمان
بترس از آنکه به حشر داوري باشد