خوش دولتي است عشقت تا در سرکه باشد
پيدا بود کزين مي در ساغر که باشد؟
هر عاشقي ندارد بر چهره داغ دردت
آن سکه مبارک تا بر زر که باشد؟
هر چشم و سر نباشد در خورد خاک پايت
تا سرمه که گردد، تا افسر که باشد؟
هر دل که ديد چشمت، آورد در کمندش
ترکي چنين دلاور، در لشکر که باشد؟
گفتي که گر بيفتي من ياور تو باشم
خوش وعده اي است ليکن اين باور که باشد؟
اي آفتاب خوبي در سايه دو زلفت
آن سايه همايون تا بر سر که باشد؟
تا دلبر مني تو، دل نيست در بر من
در عهد چون تو دلبر، خود دل بر که باشد؟
حالي غريب دارم، شرح و حکايت آن
در نامه که گنجد؟ در دفتر که باشد؟
گفتي که بر در من، منشين ز جوع سلمان
چون با در تو گردند، او با در که باشد؟