شماره ١٥١: ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد

ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد
سوداي باده پختن، سوداي خام باشد
از جام باده حاصل، يک ساعت است مستي
وز شکر لب او، سکري مدام باشد
با قد تو صنوبر، در چشم ما نيايد
او کيست تا قدت را، قايم مقام باشد؟
جان خواست لعلت از من، گر مي برد حلالش
جان تا لب تو خواهد، بر من حرام باشد
ساقي به ناتمامان، مي ده تمام و از ما
بگذر که پختگان را، بويي تمام باشد
با اين همه غم دل، گر مي کني قبولم
اقبال هندوي من، شادي غلام باشد
اي صد هزار طالب، جوياي درد عشقت!
مخصوص اين سعادت، تا خودکدام باشد؟
در سلک بندگانت گر نيست نام ما را
در نامه گدايان، باشد که نام باشد
صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت
زين در قيام سلمان، شام قيام باشد