بر منت ناز و ستم، گر چه به غايت باشد
حاش لله که مرا از تو شکايت باشد!
جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب
وقت باشد که خود از عين عنايت باشد
من نه آنم که شکايت کنم از دست کسي
خاصه از دست تو، حاشا چه حکايت باشد؟
پادشاهي چه عجب گر ز تو درويشان را
نظر مرحمت و چشم رعايت باشد!
چاره اي کن که مرا صبر به غايت برسيد
صبر پيداست که خود تا به چه غايت باشد
روز مهر تو نهايت نپذيرد که مرا
مطلع هر غزلي صبح بدايت باشد
خاک پاي تو بجان مي خرم، ار دست دهد
اثر دولت و آثار کفايت باشد
در بيابان تمنا همه سرگردانند
تا که را سوي تو توفيق و هدايت باشد؟
نيست اين باديه را حد و درين ره سلمان
اين چنين باديه بي حد و نهايت باشد