شماره ١٤٣: گر چه در عهد تو عاشق به جفا مي ميرد

گر چه در عهد تو عاشق به جفا مي ميرد
لله الحمد که بر عهد وفا مي ميرد
هر که ميرد به حقيقت بود آن کشته دوست
سخن است اينکه به شمشير قضا مي ميرد
هر که در راه تو شد کشته نباشد مرده
زنده آنست که در کوي شما مي ميرد
مرغ در دام تو از روي هوا مي افتد
شمع بر بوي تو در پاي صبا مي ميرد
مرده بودم، ز مي جام تو من زنده شدم
وانکه زين جام دمي خورد چرا مي ميرد؟
اي گل تازه برين بلبل نالنده خويش
رحم کن رحم، که بي برگ و نوا مي ميرد!
دل من طره طرار تو را مي خواهد
جان من غمزه بيمار تو را مي ميرد
مي شوم زنده من از درد تو اي دوست دوا
به کسي بخش که از بهر دوا مي ميرد!
مي کند راه خرد در شب سوداي تو گم
که چراغ خرد از باد هوا مي ميرد
به سر کوي غمت خاک دوايند مرا
نفس بيچاره چه داند که چرا مي ميرد؟
نفسي ماند ز سلمان، مکنيدش درمان!
همچنينش بگذاريد که تا مي ميرد!