ز کويش نسيم صبا بوي برد
به بويش دلم پي بدان کوي برد
دل از چنبر زلف او چون جهد؟
که باد سحر جان به يک سوي برد
خيال کنارش بسي داشتند
زهي پيرهن کز ميان گوي برد!
به پشتي رويش قوي گشت زلف
دل عالمي را از آن روي برد
سهي سرو من تاز چشمم برفت
به يکبارگي آبم از جوي برد
که راز پريشان ما فاش کرد؟
که چون زلف او باد هر سوي برد
مگر زلف او گفت در گوش او
صبا در گذر بود از آن بوي برد
دلي داشت سلمان، شد آن نيز گم
چرا گم شد آن لعل دلجوي برد؟