دام زلف تو به هر حلقه، طنابي دارد
چشم مست تو به هر گوشه، خرابي دارد
نرگس مست خوشت، گر چه چو من بيمار است
اي خوشا! نرگس مست تو که خوابي دارد
رسن زلف تو در رشته جان من و شمع
هر يک از آتش رخسار تو، تابي دارد
خونم از ديده از آن ريخت که تا ظن نبري
که برش مردم صاحب نظر آبي دارد
حال ضعف دل سودازده خود، به طبيب
گفت سلمان و تمناي جوابي دارد