مسپار دل، به هرکس، که رخ چو ماه دارد
به کسي سپار دل را، که دلت نگاه دارد
بر چشم يار شد دل، که ز ديده، داد، خواهد
عجب ار سيه دلان را، غم دادخواه دارد
تو مرا مگوي واعظ، که مريز، آب ديده
بگذار تا بريزم، که بسي گناه، دارد
خبر خرابي من، ز کسي، توان شنيدن
که دلي خراب و حالي، ز غمش تباه دارد
من بي نوا بر گل، ره دم زدن، ندارم
حسدست بر هزارم، که هزار راه ندارد
تو به حسن پادشاهي، دل عاشقان رعيت
خنکا! رعيتي کو، چو تو پادشاه دارد
به عذار و شاهد و خط، بستد رخت دل از من
چه دهم جواب آنکس، که خط و گواه دارد
نتوان دل جهاني، همه وقف خويش کردن
به همين قدر که لعل تو خطي سياه دارد
به طريق لطف مي کني، نظري به حال سلمان
که همين قدر توقع، به تو گاه گاه دارد