جان، زندگي از چشمه پرنوش تو دارد
دل، بستگي از سنبل خاموش تو دارد
اي دانه و دام دل ما، حلقه کويت
باز آي که دل، منتظر گوش تو دارد
دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود
امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد
رنگي که سمن يابد، از اقدام تو يابد
بويي که صبا دارد، از آغوش تو دارد
در شرح پراکندگي ماست، وگرنه
زلف اين همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟
از نيش، نينديشد و از زهر، نترسد
هر کس که هواي لب چون نوش تو دارد
اين جوشش خون جگر و غلغل سلمان
زان است که ديگ هوسش، جوش تو دارد