شماره ١١٤: اگر روزي، نگارم را سوي بستان، گذار افتد

اگر روزي، نگارم را سوي بستان، گذار افتد
همانا بر گل رويش، چو من، عاشق، هزار افتد
بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام آيد
بپيچد بر سمن سنبل، چو زلفش، بر عذار افتد
زرشک لاله رويش، سمن بر خاک، بنشيند
ز شرم سنبل زلفش، بنفشه، سوگوار افتد
به گرد ديده مي گردد که تا روي و لبش بيند
دل من زان ميان، ترسم که ناگه بر کنار افتد
هر آنکس کان لب و دندان چون ياقوت و در بيند
ز چشمش بي گمان لؤلؤ و لعل آبدار افتد
ور از چين سر زلفش، صبا، بويي به باغ آرد
چمن از نکهتش، بر لادن تو مشک تتار افتد
بيفتد بار اندوه فراقش، از دل سلمان
و راگر نزد آن تنگ شکر يک لحظه، بار افتد