در ازل، عکس مي لعل تو در جام، افتاد
عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد
جام نمام ز نقل لب تو، نقلي کرد
راز سر بسته خم، در دهن عام افتاد
خال مشکين تو بر عارض گندم گون ديد
آدم آمد ز پي دانه و در دام، افتاد
باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود
صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد
دوش بر کشتن عشاق، تفال مي کرد
اولين قرعه که زد، بر من بدنام افتاد
سوسن اندر چمن، آزادي قدش مي کرد
نارون را ز حسد، لرزه، بر اندام افتاد
صنم چين، به جمال تو، تشبه مي کرد
نام معبودي از آن روي، بر اصنام افتاد
عشقم از روي طبق، پرده تقوي برداشت
طبل پنهان چه زنم، طشت من، از بام افتاد
دوش سلمان به قلم، شرح دل خود، مي داد
آتش اندر ورق و دود، بر اقلام افتاد