شماره ١١٠: بيا که ملک جمال تو را، زوال مباد

بيا که ملک جمال تو را، زوال مباد
به غير طره، پريشانيي، بدو مرساد
ز حضرتت خبري، کان به صحت است قرين
سحرگهان، به من آورد، دوش قاصد باد
نسيم «سلمه الله » اگر چه بود سقيم
به من رسيد و من خسته را، سلامت داد
مرا تو جان عزيزي و جان توست، عزيز
هزار جان عزيزم، فداي جان تو باد
مزاج سر و تو را استقامتي است، تمام
ز هيچ باد و هواييش، انحراف مباد
قد بلند تو از بهر جان درازي خويش
بسي چو سرو سهي کرد بندگان، آزاد
از انک جشم من از طلعت تو محجوب است
چو اشک مردم چشم خودم، ز چشم افتاد
همي کند به دعاهاي نيم شب، يادت
به پرسشي چه شود گر کني، ز سلمان ياد