هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت
درد پر ورد محبت، بار درمان بر نتافت
هر دماغي، کز هواي خاک کويش برد، بوي
از نسيم صبحدم، بوي گلستان بر نتافت
پرتو ديدار جانان تافت بر جان، در ازل
ديده جان پرتو ديدار جانان، بر نتافت
دل ز غوغاي تو و غوغاي مي آمد به تنگ
بود ملکي مختصر حکم دو سلطان بر نتافت
در خرابات آمدم از کنج مسجد زانکه وقت
انتظار جنت و موعود رضوان بر نتافت
عاشق ثابت قدم، پروانه را ديدم که او
باخت جان در عشق و روي، از شمع تابان بر نتافت
هر جفا و جور و بيدادي که بود از دست دوست
دل تحمل کرد، ليکن بار هجران برنتافت
مي شوم خاک تو، بر من هر چه آيد باک نيست
بر زمين چيزي نيايد، آسمان کان بر نتافت
تا دل من حلقه زلف تو را در گوش کرد
هر چه فرمودي به مويي، سر ز فرمان بر نتافت
قصه زلف تو مي گفتم، رخت در تاب شد
بود نازک دل، سخنهاي پريشان بر نتافت
بر نمي تابد دلم بر تافتن روي از حبيب
في المثل گر ديگري بر تافت، سلمان بر نتافت