تير خدنگ غمزه ات، از جان ما گذشت
برما ز غمزه تو چه گويم، چها گذشت؟
وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد
نگذشت، آنچه بر سر ما، از صبا گذشت
در حيرتم، که باد به زلف تو، چون رسيد
في الجمله چون رسيد از آنجا چرا گذشت؟
بر ما ز آب ديده شب، دوش تا به روز
باران محنت آمد و سيل بلا گذشت
يارب! چه رفت، بر سر ما دوش، کان صنم
بيگانه وش، درآمد و بر آشنا گذشت
چندان گريستيم، که من بعد اگر کسي
آيد به سوي ما نتواند ز ما گذشت
سلمان دواي درد دل، از کس طلب مکن
با درد خود بساز، که کار از دوا گذشت