هر که چون سروم، گل اندامي نداشت
در جهان، از عيش خوش کامي نداشت
هر که در راهش، نشان را گم نکرد
در ميان عاشقان، نامي نداشت
گفت، پيشت مي فرستم، باد را
پيشم آمد، ليک، پيغامي نداشت
سرو خود را، با قدش مي کرد راست
چون بديدم، نيک اندامي نداشت
هر که سر، در پاي منظوري بتاخت
راستي نيکو، سرآنجامي نداشت
دل به زلفت رفت، تا صيدست و دام
هيچ صيدي اين چنين دامي، نداشت
کرد زاهد منع من، نشنيد دل
پخته بود، اين دل، غم خامي نداشت
من لبت را، دل به رغبت داده ام
ورنه، با سلمان لبت وامي نداشت