شماره ٩٣: ما را بجز از عشق تو، در خانه کسي نيست

ما را بجز از عشق تو، در خانه کسي نيست
بنماي رخ، از پرده که در خانه کسي نيست
بر دار مه از سلسله تا خلق بدانند
کز سلسله داران تو، ديوانه کسي نيست
فرزانه تر مردم اگر، زاهد و صوفي است
اي دوست به دوران تو، فرزانه کسي نيست
در خلوت دل، ساختمت، منزل و آنکس
گر دل نکند، منزل جانانه کسي نيست
خمار به اغيار مده، باده که خام است
مطرب مزنش در، که در آن خانه، کسي نيست
سرگشته بسي اند، ولي، آنکه چو پرگار
دارد قدمي ثابت و مردانه، کسي نيست
دلگرمي پروانه ده اي شمع که در عشق
امروز، به جانبازي پروانه کسي نيست
سلمان، مطلب، يار که بسيار بجستند
زين جنس، درين منزل ويرانه، کسي نيست
ياري که به کامت برساند، ز دل خود
در دور، بجز ساغر و پيمانه کسي نيست