شماره ٩١: اگر غمي است مرا بر دل، از غمش غم نيست

اگر غمي است مرا بر دل، از غمش غم نيست
مباد شاد، بدين غم، دلي که خرم نيست
همه جهان، به غمش خرمند و مسکين ما
کزان صنم به غمي، قانعيم و آن هم نيست
حسد برم که چرا ديگري خورد، غم تو
مرا به دولت عشق تو گر چه غم، کم نيست
مرا که زخم جفا خورده ام، دوا فرما
به ضربتي دگرم، کاحتياج مرهم نيست
دلم که دست به حبل المتين زلف تو زد
ز ملک کوته عمرش، چه غم، که محکم نيست
مجوي محرم و همدم طلب مکن، سلمان!
که در ديار تو، محرم نماند و همدم نيست
مگو به باد، غم دل که باد را در دل
اگر چه آمد و شد هست، ليک محرم نيست