دل مي خرد حبيب و مرا اين متاع نيست
گر طالب سرست برين سر، نزاع نيست
او طالب دل است و مراد از دلست، عشق
مطلوب يوسف از طلب صاع صاع نيست
کاري است عشق مشکل و حالي است بس غريب
کس را به هيچ حال بران، اطلاع نيست
دنيا خرند اهل غرور به هيچ وجه؟
ارباب عشق را هوس اين متاع نيست
در عاشقي دلا ز ملامت مشو ملول
کاحوال خستگاه هوا جز صراع نيست
در سر ز استماع الست است مستيي
ما را که احتياج شراب و سماع نيست
چون زلف اگر به تيغ سرم قطع مي کني
ما را به مويي، از تو، سر انقطاع نيست
هيچ آتشي به حرقت فرقت نمي رسد
وان نيز ديده ام به سوز و وداع نيست
سلمان! اميد مهر از آن ماهرو مدار
زيرا ميان اين مه و مهر، اجتماع نيست