شماره ٦٨: عاشقان را شوق مستي، از شرابي ديگرست

عاشقان را شوق مستي، از شرابي ديگرست
وين هوا گرم از فروغ آفتابي ديگرست
ساقي آب رز براي ديگران در گردش آر
کاسياي ما کنون، گردان به آبي ديگرست
عکس خورشيد جمالت، مانع ديدار گشت
شاهد حسن تو را هر دم، نقابي ديگرست
ديگران را در کمندآور، که همچون زلف تو
هر رگي در گردن جانم، طنابي، ديگرست
آتشي کردي و گفتي مي کنم ترک عتاب
زينهار اي جان مگو، کين خود، عتابي ديگرست
بخت راهي مي زند بر خون من، من چون کنم؟
باز بخت خفته ما، ديده خوابي ديگرست
از رقيبم دوش مي پرسيد کاين بيچاره کيست؟
گفت: سر برگشته اي، مستي، خرابي، ديگرست