من خراباتيم و باده پرست
در خرابات مغان، عاشق و مست
گوش، بر زمزمه قول بلي
هوش، غارت زده جام الست
مي کشندم چو سبو، دوش به دوش
مي دهندم چو قدح، دست به دست
ديدي آن توبه سنگين مرا؟
که به يک شيشه مي چون بشکست؟
رندي و عاشقي و قلاشي
هيچ شک نيست که در ما همه هست
ما همان خاک در مصطبه ايم
معني و صورت ما عالي و پست
آن زمان نيز که گرديم غبار
بر در ميکده خواهيم نشست
همه ذرات جهان مي بينم
به هوايت شده خورشيد پرست
بود در بند تعلق، سلمان
به کمند تو در افتاد و برست
ذره اي بود و به خورشيد رسيد
قطره اي بود و به دريا پيوست