باز جانم، هدف تير کمان ابرويي است
که کمان غم عشقش، نه به هر بازويي است
دل من، تافته طره مشکين زلفي است
جانم آويخته سلسله گيسويي است
همه در طره و گيسو نتوان پيچيدن
کانچه من ديده ام از ملک جمالش، مويي است
هر زمان حسن تو را، جلوه و رويي دگر است
لاجرم در صفتش، هر سخنم را رويي است
مي کني ناز به ابرو و بلي، ناز، رسد
به همه روي، کسي را که چنان ابرويي است
به تماشا، تو مپندار که در چشم من است
هر کجا برگ گلي تازه و تر برجويي است
اندرين راه، بلا نيست ملامت سلمان
وين بلا آمده بر جان تو از هر سويي است