حلقه زلف تو، سرمايه هر سودايي است
غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغايي است
راز سربسته زلفت، مگشا، پيش صبا
که صبا همنفس هر کسي و هر دم جايي است
صورت خط تو در خاطر من مي گذرد
باز سر برزده از خاطر من سودايي است
درد بالاي تو چينم، که از آن بالاتر
نتوان گفت، که در بزم فلک، بالايي است
هر کسي را نظري باشد و رايي و مرا
ديدن روي تو راي است و مبارک رايي است
دل سودازده در عهد تو بستيم و برين
عهدها رفت و نگويي که مرا شيدايي است
با غم توست اگر جان مرا آرامي است
در دل ماست اگر درد تو را مأوايي است
يک شب از ديده ما نيست خيالت، خالي
شبروي شب همه شب، در پي شب پيمايي است
مي رود دل به ره ديده و تا چون باشد
سفر ديده، مبارک سفر دريايي است