بر سر کوي يقين، کعبه و بتخانه، يکي است
دام زلف سيه و سبحه صد دانه، يکي است
هر زمان جلوه حسن، ارچه ز رويي دگرست
باش يکدل به همه روي، که جانانه، يکي است
مي و پيمانه، همه عکس رخ ساقي، بين
تا بداني که مي و ساقي و پيمانه، يکي، است
در ره کعبه، خطاب آمدم، از ميخانه
که کجا مي روي اي خواجه؟ همه خانه يکي است
راي کج زد، سر زلف تو، به قصد دل من
گرچه با راي دو زلفت، دل ديوانه، يکي است
من ديوانه، نه تنها سر زلفت، دارم
که درين سلسله، ديوانه و فرزانه، يکي است
گرچه از سوختگان تو، يکي، سلمان است
ليکن اي شمع، نه آخر همه پروانه يکي است