امشب، چراغ مجلس ما، در گرفته است
در تاب رفته و سخن، از سر گرفته است
پروانه، چون مجال برون شد ز کوي دوست
يابد بدين طريق، که او در گرفته است
ظاهر نمي شود، اثر صبح گوييا
دود دلم، دريچه خاور، گرفته است
داني که چيست، مايه آن لعل آتشين؟
کامروز، باز، در قدح زر، گرفته است
خون حرام ماست که ساقي، به روزگار
در گردن صراحي و ساغر گرفته است
صبح از نسيم زلف تو، يکدم دميده است
عالم همه شمامه عنبر، گرفته است
باد صبا به بوي تو در باغ، رفته است
بس خرده ها که بر گل احمر، گرفته است
آتش که اندروني اصحاب خلوت است
شمسش نگر، که چون به زبان در گرفته است
دل با خيال قد تو، بر رست در ازل
زان روي راست، شکل صنوبر گرفته است
شکل صنوبري که دلش، نام کرده اند
سلمان به ياد قد تو، در بر، گرفته است