شماره ٥١: شب است و باديه و دل، فتاده از راه است

شب است و باديه و دل، فتاده از راه است
ز چپ و راست، مخالف، ز پيش و پس، چاه است
مقام تهلکه است اين ولي منم، فارغ
ز کار دل، که به دلخواه يار دلخواه است
مرا سري است که دارم، بر آستانه تو
نهاده ايم به پيش تو هر چه در راه است
به وصل قد تو دارم، بسي اميد وليک
قباي عمر به قد اميد، کوتاه، است
به عکس طالب منصب، شويم خاک درت
ازين رفيع تر آخر چه منصب و جاه است؟
که آورد به تو احوال ديده و دل من؟
که پيک ديده، سرشک و رسول دل، اه است
منور است به مهر تو، سينه عشاق
بلي ز جانب مهر است، هر چه در ماه است
پس از فراق تو گر بنده، زنده خواهد ماند
بحق وصل تو کان زيستن، به اکراه است