شب فراق، چو زلفت اگر چه تاريک است
اميدوارم از آن رو، که صبح، نزديک است
به خفتگان، خبري مي دهد، خروش خروس
ز هاتف دگرست، آن خطاب نزديک است
صبا، سلاسل ديوانگان عشق تو را
به بوي زلف تو هر صبح، داده تحريک است
بپرس حال من از چشم خود، که اين معني
حکايتي است که معلوم ترک و تاجيک، است
ز کفر زلف تو، دل ره نمي برد بيرون
که راه پر خم و پيچ و محله تاريک است
نمي رسد به خيال تو، آب ديده من
که ديده، سخت ضعيف است و راه، باريک است
تو مالکي به همه روي، در ممالک حسن
مرا بپرس، که سلمانت از مماليک است