شماره ٣٦: تا بديدم حلقه زلف تو، روز من، شب است

تا بديدم حلقه زلف تو، روز من، شب است
تا ببوسيدم سر کوي تو، جانم، بر لب است
يارب! آن ابرو، چه محرابي است کز سوداي او؟
در زواياي فلک، پيوسته يارب يارب، است
پيش عکس عارضت، ميرم که شمع از غيرتش
هر شبي تا روز گاهي در عرق، گه در تب است
آفتابي، امشبم، در خانه طالع مي شود
گوييا در خانه طالع، کدامين کوکب است؟
پاي دار اي شمع و منشين تا به سر، خدمت کنيم
پيش او امشب که ما را خود سروکار امشب است
صوفيان! گر همتي داريد جامي در کشيد
زان خم صافي، که صاحب همتان را مشرب است
حسن رويت قبله من نيست تنها، کين زمان
در همه روي زمين، يک قبله و يک مذهب است
جان به عزم دست بوست، پاي دارد، در رکاب
گر تعلل مي رود، سستي ز ضعف مرکب است
روح سلمان، قلب و عشقت بر ترست از طور روح
ورنه عشقت، گفتمي روح است و قلبم قالب است