شماره ٣٠: خسته ام اي يار و ندارم، طبيب

خسته ام اي يار و ندارم، طبيب
هيچ طبيبي نبود، چون حبيب
آه! که بيمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابي، طبيب
يک هوسم هست، که در پاي تو
جان بدهم، کوري چشم رقيب
مي سپرم راه هوايت، ب هسر
اين ادب آن نيست، که داند، اديب
عاشق مسکين، که غريب است و زار
گر بنوازيش، نباشد غريب
طالب وصل توام، اما چه سود
سعي تو سلمان چو نباشد، نصيب
تاز در بسته نگردي ملول
«نصر من الله و فتح قريب »