از لب لعل توام، کار به کام است، امشب
دولتم بنده و اقبال، غلام است، امشب
آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام
که زمين را مه روي تو، تمام است، امشب
باده در دين من امروز، حلال است، حلال
خواب، در چشم من اي بخت، حرام است، امشب
برو اي قافله صبح! مزن دم کآنجا
افتابي است که در پرده شام است، امشب
شمع بين، سوخته آتش و او مرده شمع
گوييا عاشق ازين هر دو، کدام است، امشب
اثر عکس لب توست، درون مي ناب
که صفايي عجب، اندر دل جام است، امشب
من هواي حرم کعبه ندارم، که مرا
عرفات سر کوي تو مقام است، امشب
حاسدت را که چو عودست بر آتش، سلمان
گو همي سوز، که سوداي تو خام است امشب