شماره ٢٦: اي گل رخسار تو! برده ز روي گل، آب

اي گل رخسار تو! برده ز روي گل، آب
صحبت گل را رها کرده ببويت گلاب
سايه سرو تو ساخت، پايه بختم، بلند
نرگس مست تو کرد، خانه عقلم، خراب
عشق رخت دولتي است، باقي و باقي فنا
خاک درت شربتي است، صافي و عالم سراب
سر جمالت به عقل، در نتوان يافتن
خود به حقيقت نجست، کس به چراغ، آفتاب
گرچه رخت در حجاب، مي رود از چشم ما
پرده ما مي درد، حسن رخت، بي حجاب
طرف عذار از نقاب، بازنما يک نظر
ورچه کسي بر نبست، طرفي ازو جز، نقاب
دولت ديدار را، ديده ندانست، قدر
مي طلبد لاجرم، نقش خيالش در آب
سرو سرافراز من، سايه زمن بر مگير
ماه جهان تاب من، چهره ز من بر متاب
بي تو من و خواب و خور؟، اين چه تصور بود؟
سينه عشاق و خور ديده مشتاق و خواب؟
ساقي مجلس بده! باده که خواهيم رفت
ما به هواي لبش، در سر مي، چون حباب
خاطر سلمان ازين، خرقه ازرق، گرفت
خيز که گلگون کنيم، جامه، به جام شراب