جمال خود منما، جز به ديده پرآب
روا مدار، تيمم به خاک، در لب آب
تو شمع مجلس انسي، متاب روي از من
تو عين آب فراتي مده فريب سراب
کسي که سجده گهش، خاک آستانه توست
فرو نياورد او، سر به مسجد و محراب
مکن به بوک و مگر عمر را تلف سلمان
بست که گشت بدين صرف، روزگار شباب