شماره ٢١: نوبهار و عشق و مستي، خاصه در عهد شباب

نوبهار و عشق و مستي، خاصه در عهد شباب
مي کند، بنياد مستوري مستوران، خراب
غنچه مستور صاحبدل، نمي بيني که چون
بشنود، بوي بهار، از پيش بردارد نقاب
بوي عشرت در بهار، از لاله مي آيد که اوست
در دلش، سوداي عشق و در سرش جام شراب
دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بدان
کو چو چشمت، برنمي دارد سر از مستي و خواب
مدعي منعم مکن، در عاشقي، زيرا که نيست
عقل را با پيچ و تاب زلف خوبان، هيچ تاب
چشم نرگس، دل به يغما برد و جان، گر مي برد
ترک سرمست معربد را، که مي گويد جواب؟
اي بهار روي جانان! گل برون آمد ز مهد
تا به کي باشد گل رخسارت از ما، در حجاب؟
نسخه حسن رخت را عرض کن بر جويبار
تا ورقهاي گل نسرين، فرو شويد به آب
بلبلان اوصاف گل گويند و ما وصف رخت
ما دعاي پادشاه کامران کامياب
سايه لطف الهي، دندي سلطان که هست
آسمان سلطنت را راي و رويش آفتاب