قبله مانيست، جز محراب ابروي شما
دولت ما نيست، الا در سر کوي شما
روز محشر، در جواب پرسش سوداي کفر
هيچ دست آويز ما را نيست، جز موي شما
ماه تابان را شبي نسبت، به رويت، کرده ام
سالها شد، تا خجالت دارم، از روي شما
مرده خاکم که او مي پرورد سروري چو تو
زنده بادم که او مي آورد بوي شما
اينکه بر چشمم، سياه و تنگ مي گردد جهان
نيست، الا شيوه اي، از چشم و ابروي شما
سست عهد و سخت دل ياري، ولي بهر دلت
کس نمي گويد حديث سخت، در روي شما
بر نمي دارم سر از زانو، ز رشک طره ات
تا چرا سر بر نمي دارد، ز زانوي شما
چشم تنگت، ترک تاز و حاجبت پيشاني است
زان نمي آيد کسي در چشم جادوي شما
گر بدم گويي و نيکويي، به هر حالت که هست
هست، سلمان، از ميان جان، دعاگوي شما