من کيستم؟ تا باشدم، سوداي ديدار شما
اينم نه بس کايد به من، بويي زگلزار شما؟
چشمم که هر دم مي کند، غسلي به خوناب جگر
با اين طهارت نيستم، زيباي ديدار شما!
سيم سياه قلب اگر، هرگز نپالودي مژه
کي نقد اشک ما روان، گشتي به بازار شما؟
اي هر سر موي تو را، سرمايه هستي بها!
با آن که من خود نيستم، هستم خريدار شما
باري است سر بر دوش من، خواهم فکند اين بار، من
باري، چو باري مي کشيم بر دوش هم بار شما
با آنکه مويي شد تنم، از جور هجران و ستم
حاشا که من مويي کنم، تقصير در کار شما
دل با عذار ساده ات، جمعيتي دارد، ولي
تشويش سلمان مي دهد، هندوي طرار شما